پدربزرگ ریان به دست یک کارتل مکزیکی اسیر شده و او تنها سه روز زمان دارد تا او را از چنگال آنها نجات دهد.
تنها دختر امپراتور چین، هان ژواندی، از دست یک شاهزاده سخت گیر می گریزد و از گول ها و دو جنگجوی شجاع آستریکس و اوبلیکس کمک می گیرد...
یک خانواده به همراه پدر بزرگ‌شان برای تعطیلات به مسافرت می روند. اما ماشین جدیدی که خریده اند ترمز بریده و جاده را به آشوب می‌کشاند...
یک کلاهبردار سابق که اتفاقاً در سازمان CIA نیز خدمت کرده بوده، عازم یک ماموریت ضد تروریستی در کشور فرانسه می شود...
یک مامور اف بی آی و یک کاراگاه پلیس بین الملل رد یک تیم شعبده باز را می گیرند. تیمی که در یکی از اجراهایشان به یک بانک دستبرد می زنند و پول این سرقت را بین تماشاچیان پخش می کنند و ...
«مظفر» و «فیروز» دو چوپان ساده لوح از کشوری کوچک در قاره آسیا هستند. کشور آن ها برای مردم دنیا ناشناس است، از این رو به دستور رئیس جمهورشان این دو برای معرفی کشورشان...
آستریکس و اوبلیکس برای کمک به رفیقشان که عاشق شاهزاده یونانی شده است، باید در مسابقات المپیک شرکت کرده و پیروز شوند...
پدربزرگ آرتور مدتهاست گم شده. آرتور به دنبال اوست و از روی علائم به جا مانده متوجه می شود که او در سرزمین مینی مویهاست. مینی مویها (The Invisibles) موجودات کوچکی هستند که با ذره بین هم دیده نمی شوند…
تصاویری در مغز "آرتور" شکل می گیرد، صداهایی در ذهنش وزوز کرده و جملاتی نامفهوم شنیده می شود. "آرتور" به نظر می رسد دچار یک حادثه شده است، اما آیا او یک پسر کوچک را زیر گرفته؟ و اینکه او نزدیک پاریس و به دور از محل زندگی خود چه می خواهد؟
«برونو داور» (گارسیا) از کار بی کار می شود. پس از گذشت دو سال و انجام مصاحبه های کاری بی نتیجه، «برونو» به این نتیجه می رسد که باید رقبایش را از بین ببرد. بنابراین یک آگهی قلابی در روزنامه ها چاپ می کند که در آن ها دنبال کسی می گردد که دقیقا مشخصات حرفه ای خودش را داشته باشد…
