سامانتا ویلکینز در کودکی قدرت های ماوراءالطبیعه خود را کشف می کند. او همچنین متوجه می شود که خانواده ای دارد که از وجود آن بی خبر بوده است. این خانواده ریشه های شومی دارند و سامانتا باید با این موضوع کنار بیاید.
13 سال پس از باردار شدن توسط شیطان، یک مادر اکراه و دختر دجالش تلاش می کنند تا یک زندگی معمولی در دلاور داشته باشند، اما دائماً توسط نیروهای هیولایی، از جمله شیطان، که مشتاق حضانت روح دخترش است، ناکام می شوند.
بلچرها سعی میکنند تا رستوران را از بسته شدن نجات دهند، در حالی که در آن طرف بچهها سعی میکنند رازی را حل کنند که میتواند رستوران خانوادهشان را نجات دهد...
بوبا فت و فنک شاند در تلاش هستند تا با تصرف قلمرویی که زمانی توسط جابای هات اداره میشد، در دنیای تبهکاران کهکشان برای خودشان به نام و مقامی دست یابند...